انتظارمابراى داشتنتانتظارمابراى داشتنت، تا این لحظه: 18 سال و 3 ماه سن داره
وبلاگ من وبلاگ من ، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
مامانی مامانی ، تا این لحظه: 41 سال و 19 روز سن داره

در انتظار يه فرشته ناز

نتیجه ................

سلاممممممممممممممممممممممم  مامانی امروز بالاخره رفتم دکتر  و دکبر گفتش 30 ابان عمل بشم   از الان استرس دارم بابایی میگه توکه یبار عمل شدی دیگه چرا اینجوری هول استرس داری دسته خودم نیست کلا ادم ترسویی هستم البته زودتر میشد ولی من هم به خاطر ایام محرم و مراسمی که داریم وجون نمیخام کسی از عمل من با خبر بشه اخه عمه اینا محرم میان پیش ما من سرم شلوغ پلوغه وعمل خاصی نیست که به همه بگیم اینم بگم بابایی خودش اینطوری میخاد اگه بدونی بابایی چقدر خوشحال شد گفت حداقل یه قدم جلوتر رفتیمااااااااااااااااااااااااا خودمونیما هر وقت حرف بچه میشد میگفت هرچی خیره وخدا صلاح میدونه همون بشه ولی وقتی دکتر گفت مشکلتون چیز خاصی نیست ...
27 مهر 1393

چقدرسخت

سلام به عشقم خوبى فداااااااااااااااى اون ناز كردنات كه نميخاى بياى داشتم همين مطلب مينوشتم صبر اومد الهى شكرت خدايا توكل به خودت ديشب خوابتو ديدم يه خوابى بود كه بيدار شدم سريع دلم تنگ شد اى كاش حقيقت داشت هى ………… ديروز حسابى خوش گذشتا از پنج شنبه ساعت دوازده رفتم خونه عمه تا ديشب ايجا بوديم آخه خيلى كار داشت و هم به مليكا قول داده بودم از شبش ميام خونتون از صبح زود كارو شروع كرديم حدود ساعت يك بود كه همه مهمونااومدن بعداز خوردن نهار جشن شروع شد خيلى خوب بود فقط عمو اينا نيومده بودن اونم بنا به دلايلى كه خودشون سخت ميگيرن تاكى … بعد شام عمه اينا راهى تهران شدن ماهم كم كم آماده شديم اومديم خونه واى خونه سوت كور نميدونم چرا دلم پر بود اعصا...
26 مهر 1393

。。。

سلام عشقممممممممممممم الان اومدم نظرارو تایید کنم یهو هوس کردم بنویسم البته از سر بیکاری اخه کاری نداشتم غذا اماده کردم عمه رفته تا بازار ماریلا کوچولو هم خوابه بابایی هم بیرونه شب بع شام قراره بریم بیرون به خاطر همین شام زود حاضر کردم که هول هولکی نشه کارام من بدم میاد تند تند کارامو انجام بدم دیشب ماریلا تا چهار صبح نق زد اونم چه نقی وای دیونمون کردا من اصلا این بچه نمیدونه خواب چیه بابایی سر درد گرفته بود ولی حرفی نزد البته اینو بگما خودمون تا دو داشتیم فک میزدیما بعد که میخاستیم بخوابیم اینجوری داستان داشتیماااااااااااااااااااااااااا نهار هم عمه ماریا وهم عمو اینا خونمون بودن حسابی خوش گذشت مامانی خونمون شلوغ یه حالی میده گرچه...
24 مهر 1393

حال ما

سلام به همه دوستای خوبم که همش به یادم هستن فداتون بشم انشاالا همه به حاجت دلتون برسین سلام مامانی لعنت بر دل سیاه شیطون هرچی برات نوشتم پاک شد خوبی عشق مامان امسال عید یه حال هوای دیگه ای داشتبر خلاف پارسال که از همون روز میومدن امسال از شب قبل شروع شد مامانی اخه بعضیاشونم حاجت گرفته بودن و خوشبه حال مامانی شدا دوبل کادو دادن  ها هاه ها  هرمهمونی که میومد خونمون دوتا دعا میکرد میگفتن انشا الا سال دیگه تو خونه خودتون ویه نی نی خوکشل تو بغلتون نمیدونی با گفتن این جمله چه قندی تو دل مامان اب میشد با خودم میگفتم اولیش که مستجابه دومیش خدا از دهنتون بشنوه مامانی تا دیشب واسم مهمون میومد تازه دوتا از دوستای من شب قراره بیان و ی...
23 مهر 1393

عيدسعيدغدير خم مبارك

سلام فرشته دوست داشتى من وسلااااااام به دوستاى بسيار خوببببم عيدتون مبارك انشاالله به حق همين عيدبزرگ همه به حاجت دلشون برسن به خصوص نى نى وبلاگيا و دوستاى عزيزم ,الهى آآآآآآمين امروز روز عيده مامانى عيد ماسيداست فردا سرم خيلى شلوغه حتى از امشب مهمان داشتم ماچون هر دو سيديم خيليا پيشمون ميان از صبح ميخاستم بنويسم واست ولى اصلا فرصت سر خاروندن نداشتم خوب مامانى سيدكوچولوى من خيلى دعاكن واسه همه آخ فدات بشم كه اگه بودى سيد طبا طبايى بودى عزيزكم الان قبل از اينكه وبلاگتو باز كنم وب دوستم خوندم دلم گرفت توروخدا تو از خدا بخاه كه مشكلش حل شه ميگفت روز بدى داشته همش گريه كرده آه خدا ميشه به همين زودى وبلاگاى دوستانو كه باز كنيم تك تكشون خبرا...
21 مهر 1393

جواب آزمايش و غافل گيرى من

سلاااام مامانى خوبى عزيز دل مادر مامانى من دقيقابايدنه روز پيش پرى ميومد كه نيومده بود انقده خوشحال بودم گفتم ديدى كه اين ماه ديگه جواب گرفتم بدون دوا دكتر ته ته دلم يه شور غوغايى بود كه نگو انقده ذوق داشتم البته يكم ديگش ميگفتم نه شايد اشتباه كنم ديشب زينب جون دوست بسيار مهربون دوست داشتنى من گفت برو بيبى چك بخر منم با چه شگردى رفتم تا داروخونه البته بادوستم هماهنگ كردم بماند چقدر استرس داشتم ولى نبود به بابايى نگفتم چون هم قند داره و هم دلش علكى خوش ميشدخلاصه دلم طاقت نياورد امروز صبح رفتم آز دادم البته صبح كه نه تا بهانه جور كنم شد ظهر انجام دادم گفتن جوابش ساعت چهار حاضره تا چهار به من چى گذشت بماند نقشه كشيدم كه برم بازار يه كفش كو...
15 مهر 1393

اعتراض

سلااااااااام نفس من عشق من عمرمن همه زندگى من فدات بشم كه همش در حاله نازيو اصلا دلت نميخاى بياى مامانى با چه زبونى يا چجورى بهت بگم بهت احتياج دارم واقعا فقط تورو كم دارمممممممم الان اومدم فقط فقط بگم بهت اعتراض دارم وبگم كه آدم مگه حرف مامانشو گوش نميكنه يبار نگى چه مامان عصبى داريا نه اتفاقا من انقده صبورم آرام جز بعضى مواقع كه آتيشى ميشم البته اونم به خاطر سيد بودن و جد تنديمه مامانى امروز بعداز ظهر من داشتم برا خريد ميرفتم كه كيانا ديدم بغل عمه ناتنيت كه مابا سه تا عمه ها رفت آمد نميكنيم با اون عمه فقط عمو اينا رفت آمد دارن خلاصه كيانا مثل هميشه فورى اومد بغلم و زن عمو چند دقيقه بعد اومد داشتن ميرفتن بيرون زن عمو فورى ازم گرفت...
15 مهر 1393

شرح …

سلام جوجو كوچولوى من خوب جونم برات بگه كه قرابودبهت بگم كجارفتم بعدازظهر قراربود برم باخواهر گلم بيرون ولى چنان سيلى اومد كه من منصرف شدم از رفتن به بيرون وپيشنهاد دادم كه خونه پيتزا درست كنيم خلاصه بعداز تهيه مواد لازم ماپيتزا را درستيديم انقده خوشمزه شده بود دختر داييم هم مهمان خونه مادرجون بود انقده گفتيم خنديديم مامانى چات خالى بود مامان من بهم كادو نقدى داد تا هر چى دوست دارم بخرم دستش دردنكنه هميشه منو شرمنده ميكنن الهى واسه دل مهربونش بميرم خدا سايه همه مادرا حفظ كنه خوب شب هم شام مهمان زن عمو سارا بوديم دومدل غذا درست كرده بودخيلى زحمت كشيده بود دستش درد نكنه خلاصه ديگه كسى يادش نبود !!!! الانم گفتم بنويسم تا دير نشده آخه قول داده ...
10 مهر 1393

سال روز بهترين روز زندگيم

سلاااااااااااام عشقم خوبى امروز سال گرد اذدواج منوبابايى هستش ده سال شيرين گذشت اصلا باورم نميشه چقدرزود گذشت ماجراى اذدواج من وبابايى خيلى باحاله تو يه محل زندگى ميكرديم تو همون ماهى كه بابايى از من خوشش اومده بود مامان بزرگ خدارحمتش كنه روحش شاد واقعا مهربون زن باگذشتى بود يروز واست از زندگيش تعريف ميكنم كه چقدرمظلوم بود وچه سختى هايى كشيد روحش شاد خوب داشتم ميگفتم بعد به بابا گير داد كه دخترى واست انتخاب كردم بابا روش نميشد بگه نه خلاصه باكلى اصرار بابا فهميد كه مممممممنم بعدشم بادا بادا مبرك بادا ديگه وحالا ده سال گذشت چقدر دوست داشتم پيشم بودى يا ……… خوب بگذريم دلم پره حرف واسه گفتن زياده خوبه حالا فقط ميخاستم تبريك بگما هاهاها انش...
10 مهر 1393